cell

شرکت بازیسازی cell

cell

شرکت بازیسازی cell

cell

با سلام

در اینده نچندان دور قصد دارم
بازی هایی رو ک میسازم در اینجا توضیح بدم
ایده زیاد دارم و قصد دارم بازی هایی سرگرم کننده بسازم
فعلا همین

آپلود عکس
the writer
Top content

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ترس» ثبت شده است

چگونه داستانی ترسناک ارایه بدهیم ؟

user_11 | چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۳۳ ب.ظ

هدف از این نوشته " نظری در مورد  معما ها دارید که با معیار  های من  بخونه ؟!!

پیش گفتار : این نوشته مربوط به پروژه  WE WERE BAD هست  و  نگاه اجمالی من در مورد  ترس در بازی رو نشون میده و هیچ الزامی نیست که این دیدگاه  درست باشه


در  بازی  بیشتر  تمرکز  روی صدا های ترسناک هست و این صدا ها  به نظرم به خوبی حس  رمز الود و خشونت داستان رو میرسونن  و نمونه های مختلف که من رو به این  دیدگاه نزدیک کرد بازی هایی بود که استفاده از هندزفری رو پیشنهاد میدادن 

البته  تصاویر  هم نقش قابل نوجه ای را دارند  سعی کردم تصاویر را با مه نشون بدم ولی مه  قرمز  که استفاده کردم  از کیفیت  تصاویر به شدت کم میکرد  و این  نکته قابل  قبولی برای این پروژه  نبود 


  • user_11

یک سبک جدید رو شروع کردم برای تنوع : we are bad

user_11 | شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۵۴ ب.ظ

ُاسم تغییر کرد  اسم فعلی we are bad


بازی we are bad یک  بازی با  ترکیب چند  حالت  از  یک سبک هست   بهترین تعریف  که میشه در موردش کرد اینه

دارم سعی میکنم  یک بازی خوب از اب در بیاد و شاید  اولین  کار  جدی من بشه که ازش انتظار  در امد دارم

فعلا  محیط بازی رو دارم درست میکنم  . معما های جالبی تو سرم هست

داستان بازی هم  دارای چند   نکته  خوب و چند غافل گیری هست 

خب  یک  مقدار از داستان رو  میگم 

- من انابل  هستم

یک  ادم  معمولی  که لباس های  به رنگ سس گوجه بیشتر دوست داره

ی منشی  هم  میشه گفت  منشی دکتر  لارنس 


گذشته ای که الان ازش یک مادر  که از ترس سرطان  تو اسایشگاه روانی  بستری دارم   و کلا  یک جمله میگه

ما بد کردیم . 

هه مسخره هست

که از کل اقوام  فقط میدونم یک عمو دارم  اونم از وقتی یادم هست  خارج از کشور هست و حتی صداش رو نشنیدم  کاش اونم مثل زنش لال بود   خبر مرگشو بیارن 

حتی با اینکه میدونه تو کودکی بابا  من و مادرو ترک کرد   بازم خبرمون رو نگرفت 

چند هفته دیگه ازدواج میکنم  اونم با دکتر لارنس

البته برام خیلی جالبی که تو کل دوران زندگیم خانواده درست درمونی نداشتم چطوری  باید با خانواده اون کنار بیام

دیروز یک عکس تو  البوم قدیمی مادرم دیدم  یک عکس  از من و بابا  با چکمه بودم و پدرمم به ظاهر ادم خوبی میاد ولی  نمی دونم چرا با  این قیافعه خوبش  ما رو این طوری بد ول کرد  واقعا عجیبه برام 

من باید قبل از شروع این زندگی جدید  تکلیفم رو با این گذشته مشخص کنم  باید برم خونه پدری  پیش دوستای بچگیم  از همه مهمتر  پیش سم  شنیدم معلم شده   یادمه  اون ترسو همش از  بچه ها فراری بود  الان تعجب میکنم معلم شده احتمالا هنوز لباس های گشاد می پوشه   وای وای وای  یعنی  اون  پسر  دماغو  شده معلم   باید برم و  برای اخرین بار  ی سری بهشون بزنم  )

این فقط ابتدای داستان هست  که البته کلی از رمز  داستان تو همین  متن وجود داره

باید  کاربر به انابل  درف این راز کثیف  تو خانه پدریش  کمک  کنید 

چند تا عکس

از محیط

  • user_11